کد مطلب:314937 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173
عباس، نذر حضرت عباس بود
مادر گرامی سه شهید، حسن و حسین و عباس صابری درباره شفا یافتن فرزند شهیدش، شادروان عباس صابری در دوران كودكی از دستان با كفایت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) مطالبی را نقل كرده اند كه در زیر بیان می شود:
[ صفحه 494]
عباس چند ماهه بود كه ناگهان بیمار شد. او را نزد چندین پزشك بردیم. در این میان، یكی از پزشكان دستور بستری داد. در بیمارستان حال بچه طوری شد كه اصلا به هوش نبود و روزی با پدرش بالای سرش بودیم كه یك دفعه چشمانش را باز كرد و باز از هوش رفت. من داد و هوار راه انداختم، عمویش گفت: خوب بچه دیگری هم داری؟ گفتم: نه. این بچه در شكمم بود كه خواب دیدم كه آقایی به من گفت این بچه پسر است و نامش را عباس بگذار.
از بیمارستان یكسره به امام زاده سید نصرالدین بازار رفتم و متوسل شدم به حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) و به خانه بازگشتم. از بیمارستان پدرش را خواستند كه دارو ببرد. من هم نیز در منزل منتظر بودم كه بگویند: بچه ات مرد و بیاید جنازه اش را تحویل بگیرید. یك دفعه پدرش آمد و با خنده رویی گفت: عباس خوب شده و می گویند امشب این بچه شفا پیدا كرده است.
پزشكی هم از آمریكا آمده بود وقتی او را معاینه كرد و گفت: بچه هیچ دردی ندارد و دیگر وضع بچه عوض شد و پنج ماه شدیدا مراقب او بودیم و در این چند ماه حتی تب هم نكرد با این كه دكتر گفته بود باید تا 16 سالگی تحت نظر باشد و این خونریزی پوستی است و خطرناك، كوچكترین خراش به بدنش خطر دارد. ولی این بچه حتی یك قرص هم نخورد تا زمانی كه به جبهه رفت و شهید شد.
[ صفحه 494]
عباس چند ماهه بود كه ناگهان بیمار شد. او را نزد چندین پزشك بردیم. در این میان، یكی از پزشكان دستور بستری داد. در بیمارستان حال بچه طوری شد كه اصلا به هوش نبود و روزی با پدرش بالای سرش بودیم كه یك دفعه چشمانش را باز كرد و باز از هوش رفت. من داد و هوار راه انداختم، عمویش گفت: خوب بچه دیگری هم داری؟ گفتم: نه. این بچه در شكمم بود كه خواب دیدم كه آقایی به من گفت این بچه پسر است و نامش را عباس بگذار.
از بیمارستان یكسره به امام زاده سید نصرالدین بازار رفتم و متوسل شدم به حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) و به خانه بازگشتم. از بیمارستان پدرش را خواستند كه دارو ببرد. من هم نیز در منزل منتظر بودم كه بگویند: بچه ات مرد و بیاید جنازه اش را تحویل بگیرید. یك دفعه پدرش آمد و با خنده رویی گفت: عباس خوب شده و می گویند امشب این بچه شفا پیدا كرده است.
پزشكی هم از آمریكا آمده بود وقتی او را معاینه كرد و گفت: بچه هیچ دردی ندارد و دیگر وضع بچه عوض شد و پنج ماه شدیدا مراقب او بودیم و در این چند ماه حتی تب هم نكرد با این كه دكتر گفته بود باید تا 16 سالگی تحت نظر باشد و این خونریزی پوستی است و خطرناك، كوچكترین خراش به بدنش خطر دارد. ولی این بچه حتی یك قرص هم نخورد تا زمانی كه به جبهه رفت و شهید شد.